تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان


پزشکی؛ این بار از زبان کسی که تازه سال دوم را تمام کرده!

باز هم به لطف امتحانات عزیز، مدتی ست که از نوشتن دور شده ام. اگر حس کردید که این نوشته ی جدید رنگی از تصنع در خود دارد، خصوصا این بار که قرار است برخلاف دو سه نوشته ی قبل از دل بنویسم، مرا ببخشید!


چه می شود کرد؟ از نوشتن گریزی نیست، چرا که تنها دوای این مشکل و این دورماندگی ها، نوشتن است و نوشتن، آن هم هر چه بیش تر.


به هر حال، این بار می خواهم از مسئله ای بگویم که گاه و بیگاه آسایش فکری را از من می گیرد. از رشته ای که تحصیل می کنم، از پزشکی.


انقلاب صنعتی؛ فراتر از آن چه فکر می کردید!

پیش نوشت!

شاید این بار موضع این مطلب ، چندان چشمتان را نگیرد. انقلاب صنعتی، اختراع ماشین بخار و ورود بشر به دوران مدرن و اختراعات جدید و راحتی و آسایش و از این جور حرف ها که همه مان تا جایی که لازم و به زندگی مان مربوط باشد درباره اش می دانیم و یک تصور کلی از آن داریم. باقی اش اطلاعات جزئی و اسامی و ارقام و اعداد حوصله سر بر و در کل اسنادی ست که فقط به درد محققان می خورد.

کاملا درست است، مطالعه ی تاریخ به این روش، یعنی مطالعه ی جزئیات و اسامی و اعداد و ارقام، سخت کسالت آور و دافعه پرور است. به قول شرلوک: " مغز من هارد دیسک منه، اگه بخوام با چیزای به درد نخور پرش کنم، نمی تونم چیزای مهم رو توش ذخیره کنم!"


تروریسم یا جنگ آزادی بخش؟ مسئله این است!

تنها حقیقت این دنیا این است که هیچ حقیقتی وجود ندارد، هر کسی می تواند فرشته یا شیطان باشد، بسته به این که کدام باور را به مردم بخورانی.

Eren Kruger, Attack on Titan

 

عده ای دور هم جمع می شوند و برای رسیدن به هدف مشترکی اسلحه به دست می گیرند. گذشته، حال یا آینده، فرقی ندارد؛ هر زمان و هر مکانی که چنین اتفاقی افتاده، یک مشاجره و کشمکش سخت برای قضاوت کردن بر سر این که این افراد دقیقا چه می کنند و چه هدفی دارند به وجود آمده، که آیا کار درستی می کنند یا نه؟ تروریست  هستند یا برای احقاق حق از دست رفته ای یا رسیدن به آزادی دست به اسلحه برده اند؟


جنبش زنان؛ چه شد که نیمه ی ساکت جامعه،بعد از این همه مدت، به یک باره فریاد زد؟

کم تر از دو هفته به روز جهانی زن،8 مارس، مانده.

تا به حال از خود پرسیده اید که چرا زنان این همه سال، ساکت بودند و به یک دفعه از حدود صد و خرده ای سال پیش، برای احقاق حقوق پایمال شده شان برخاستند؟ چرا طی این چند هزار سال خبر خاصی نشد؟


اولین باره که بر خلاف عادتم، یه جورایی دارم درد دل می کنم. اگه یه چرخ کوچیک توی این وبلاگ که تازه دوباره راه اندازیش کردم زده باشین، حتما متوجه شدین که اکثر نوشته هام لحن نوشتاری دارن. این دفعه که گفتاری می نویسم هم برای همین درد دل کردنه:

چند شب پیش، برای خریدن بستنی رفته بودم بیرون.


ناروتو؛ آشنایی با یک دنیای ناشناخته

حس و حال روز های اول قرنطینه را به خوبی به یاد دارم (به قولی مزه اش هنوز لای دندانم است!). از آن جایی که دقیقا دو هفته بعد از آغاز ترم دوم شروع شده بود، مثل آرزویی بود که ناامیدانه هر سال می کنی و حالا در کمال ناباوری و بسیار غیر منتظره برآورده شده.تعطیلاتی که حداقل تا عید ادامه دارد و فرصتی برای کلی کار و سرگرمی که حسرت می خوردی که در تعطیلات بین دو ترم وقت نکردی به آن ها برسی و الان یک ماه دیگر برایشان وقت داری!


سلام ، مدت زیادی شده است که فعالیتی در این جا نکرده ام و چیزی ننوشته ام (نه این که قبل از این هم خیلی فعال بودم :) ) به هر حال چه کنیم از دست این امتحان ها !
همیشه قبل از شروع امتحان ها می گفتم که حتی در حین امتحانات هم می توان به علایق دیگر پرداخت ، فیلم و سریال دید، کتاب خواند ، نوشت و ... . البته در صورتی که برنامه ریزی کنی ...
بگذریم . بد نیست به بهانه ی امتحان ها، این بار کمی از آن بگویم. از عادت های درست و غلطی که طی این سال ها برایم به وجود آمده و با من مانده اند:


خواندن تاریخ؛ ضرورت یا سرگرمی؟

تا جایی که به یاد دارم، همیشه شیفته ی تاریخ بوده ام. شاید در ابتدا صرفا به خاطر ماهیت داستان وار و هیجان انگیز آن بود. در مقابل بسیاری از دوستانم آن را بیهوده و صرفا در حد سرگرمی می دانستند،چیزی مثل یک بازی فکری یا حل کردن جدول یا مثلا علاقه به خواندن سرگذشت بازیکنان فوتبال و سابقه ی آن ها و ... . صرفا یک سرگرمی ذهنیِ سلیقه ای که بعضی ها دوستش دارند و بعضی ها نه، مجموعه ای از داستان ها و افسانه های قدیمی که دانستنشان هیچ کمکی به ما نمی کند، ما در حال زندگی می کنیم و گذشته تمام شده. من هم گرچه مخالفت می کردم و سعی می کردم جوابی دست وپا کنم، اما ته دلم به شک فرو می رفتم و از خودم می پرسیدم که واقعا همین است؟ قضیه فقط یک سرگرمی و اشتغال ذهنی ست؟


هیولای آدم خوار کنکور

چند هفته پیش، خبر خودکشی یک جوان 19 ساله پس از کنکور، همه را به یک شوک ناگهانی فروبرد.

دیروز هم جوانی دیگر پس از اعلام نتایج کنکور با یک تفنگ شکاری به زندگی خود پایان داد.

به راستی یک انسان باید به چه نقطه ای برسد که به زندگی خود پایان دهد؟


سلام دوستان عزیز!

آخرین بار تابستان 96 بود که وبلاگ نویسی کردم و پس از آن،به سبب دغدغه ی کنکور، این کار را کنار گذاشتم.

البته در مورد کنکور جای صحبت بسیار زیاد است، ولی فعلا ترجیح می دهم که صحبت در مورد آن را به پست های بعد موکول کنم که البته در آن زمان به تفصیل از آن خواهم گفت.

به هر حال بعد از کنکور


۱ ۲