تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان


سلام دوستان عزیز!

آخرین بار تابستان 96 بود که وبلاگ نویسی کردم و پس از آن،به سبب دغدغه ی کنکور، این کار را کنار گذاشتم.

البته در مورد کنکور جای صحبت بسیار زیاد است، ولی فعلا ترجیح می دهم که صحبت در مورد آن را به پست های بعد موکول کنم که البته در آن زمان به تفصیل از آن خواهم گفت.

به هر حال بعد از کنکور تصمیم گرفتم که به وبلاگم برگردم که در کمال ناباوری دیدم که سیستم پرشین بلاگ به کلی عوض شده و شیوه ورود به حساب کاربری تغییر کرده .خلاصه به هر دری که زدم نتوانستم وارد حسابم شوم . این شد که بالاخره تصمیم گرفتم بیش از این تعلل نکنم و در وبلاگی جدید به ادامه ی کارم بپردازم، هر چند که همین الان هم با احساس تردد و اکراه دست به این کار می زنم، چرا که واقعا دوست داشتم انسجام کارهایم حفظ شود و پست های جدید را در همان خانه ای که 9 سال پیش ساخته بودم نشر دهم.

به راستی که چه حس عجیبی است علاقه و وابستگی به ابزار و وسایل! به وبلاگی که مدتی از آن برای نشر نوشته هایت استفاده می کردی، به قلم و خودکاری که مدتی با آن می نوشتی ، به خانه و اسباب قدیمی ای که سال ها در کنار آنها بودی و احساس امنیت می کردی، به روش ها و سنت هایی که در گذشته ، از آن ها چون ابزاری برای زندگی و تعاملات بهتر استفاده می کردیم و حالا با تغییر زمانه حاضر به دل کندن از آن ها نیستیم، گویی به آنها خو گرفتیم و در کنار آن ها احساس امینت می کنیم، فراموش می کنیم که زمانی این ها فقط ابزار و وسیله بودند و بس. ولی به هرحال به دلایلی که نامعلوم، کم کم اهمیتشان به هدف اصلی نزدیک می شود،پس از مدتی حتی ممکن است از آن پیشی گرفته و آن را در خود محو کنند!

به یاد فیلم "ثور: رگنوراک" می افتم. زمانی که ثور سرزمین خود، آزگارد، را در شرف نابودی و خود را بازنده ی میدان می دید، روح پدرش،اودین، به سراغش آمد و گفت :" آزگارد یک مکان نیست ، آزگارد مردم است!"

بله! آزگارد واقعی مردم آن است و بس! بقیه اش جز مشتی چوب و سنگ و خاک نبود! و او تا وقتی مردمش را نجات دهد، حتی اگر سرزمین اش نابود شود، بازی را برده است. تا وقتی که مردمش زنده باشند، هر جا که بروند، همان جا آزگارد است.

سرتان را درد نمی آورم، در کل می خواهم بگویم که شاید گاهی اوقات لازم است عمیقا به چیز هایی که دوست داریم نگاه کنیم و از خود بپرسیم که آیا لیاقت دوست داشته شدن را دارند یا نه؟ چرا که ما چه بخواهیم و چه نخواهیم، دوست داشتن عامل حرکت و کارهای ماست، اگر این دوست داشته شده ها پوچ و بی ارزش باشند، اگر چیزی بیش از ابزار و وسیله نباشند ، به ناچار یا دچار رکود و در جا زدن می شویم یا یک حرکت بیهوده و پوچ.

این شد که نهایتا به به خودم آمدم و متوجه شدم که اهمیتی ندارد در کجا می نویسم ، تنها چیزی که اهمیت دارد این است که فقط ادامه بدهم و بنویسم.

شاید نیازی نبود که در مورد یک اطلاع رسانی ساده از تغییر آدرس وبلاگ اینقدر حاشیه بروم ولی گاهی اوقات نمی توان جلوی نوشتن را گرفت. وبلاگ نویسی هم برای همیت وقت هاست دیگر!

به هر حال آدرس وبلاگ سابق من این است که چند تا از پست های آخرش را نیز در این جا  قرار داده ام: bhooman-m.persianblog.ir

که البته درون آن چیزی بیش از نوشته های یک کودک را نمی توانید پیدا کنید و خواندن اکثر آن ها برای خود من نیز خنده دار است! تنها چیزی که از آن در می آید ، تاریخچه ای از گذشته است...

به هر حال ، امیدوارم این بار شروع بهتری در انتظارم باشد. صمیمانه منتظر نقدها و نظراتتان هستم!