پیش نوشت!
شاید این بار موضع این مطلب ، چندان چشمتان را نگیرد. انقلاب صنعتی، اختراع ماشین بخار و ورود بشر به دوران مدرن و اختراعات جدید و راحتی و آسایش و از این جور حرف ها که همه مان تا جایی که لازم و به زندگی مان مربوط باشد درباره اش می دانیم و یک تصور کلی از آن داریم. باقی اش اطلاعات جزئی و اسامی و ارقام و اعداد حوصله سر بر و در کل اسنادی ست که فقط به درد محققان می خورد.
کاملا درست است، مطالعه ی تاریخ به این روش، یعنی مطالعه ی جزئیات و اسامی و اعداد و ارقام، سخت کسالت آور و دافعه پرور است. به قول شرلوک: " مغز من هارد دیسک منه، اگه بخوام با چیزای به درد نخور پرش کنم، نمی تونم چیزای مهم رو توش ذخیره کنم!"
پس بگذارید خیالتان راحت کنم! چرا که قرار نیست به این شیوه به بررسی مطالب تاریخی بپردازم و با جزئیاتی که به راحتی در ویکی پدیا و هر دانشنامه ی اینترنتی دیگری پیدا می شود خسته تان کنم، چون هر چه که باشد این جا یک وبلاگ است! بنابراین در تمام مطالب تاریخی ای که می نویسم، تمام تلاشم بر این است که برداشتی کلی ( و حتی تا جایی بر اساس نتیجه گیری ها و برداشت های شخصی خودم که البته امکان خطا نیز دارد) و مرتبط با زندگی کنونی از آن پدیده ی تاریخی بنویسم و به جنبه هایی بپردازم که به شدت برای ما قابل لمس باشد.
و اما برویم بر سر اصل مطلب!
به جرات می توانم بگویم یکی از جذاب ترین آثاری که تا به حال دیده ام، انیمیشن رنگو (Rango) ست. اگر بگویم آن را نزدیک به ده بار دیده ام، اغراق نکرده ام!
به صورت کاملا خلاصه، داستان در مورد مارمولکی به نام رنگو است که کاملا بر حسب یک تصادف، وارد شهر کوچکی در دل بیابان می شود. شهری که ساکنانش همه خزندگان و پستانداران کوچکی هستندکه سالهاست از بی آبی رنج می برند. رنگو خیلی زود به قهرمان و کلانتر آنها تبدیل می شود و بهشان قول می دهد که مشکل آب را حل کند.
گذشته از داستان اصلی و ماجراهای جالب ادامه ی داستان که فعلا ربطی به موضوع ما ندارد، در سکانس مهمی، شهردار این شهر، جمله ی عمیقی به رنگو می گوید:
آب آقای رنگو! آب! اگه بتونی آب رو کنترل کنی، همه چیزو کنترل می کنی!
Control water… and you control everything!
آب در دنیای این انیمیشن، مهم ترین و حیاتی ترین نیاز مردم شهر است. هم برای کشاورزی و امرار معاش و هم برای زنده ماندن. به عبارتی، شهردار می خواهد به ما بگوید که اگر مهم ترین نیاز مردم را بشناسی و راه تامین آن را کنترل کرده و به انحصار خودت در آوری ( چنان که شهردار نیز تمام منابع آب را به انحصار خود و اطرافیانش در آورده بود و به دروغ مشکل را گردن خشکسالی انداخته بود ) مردم را نیز کنترل خواهی کرد.
حالا سوال من برای شروع بحث این است: آیا در دنیای ما نیز این قاعده و فرمول پابرجاست؟
اگر چنین است، در طول تاریخ، حاکمان چگونه از این قاعده سود برده اند؟
بسته به زمان، و بسته به این که نیازهای مهم و حیاتی مردم در هر برهه ی زمانی چه بوده، قضیه فرق کرده. در گذشته های دور، مهم ترین نیاز مردم چیزی بیش از غذایی برای زنده ماندن نبود. مهم ترین راه تولید غذا هم که کشاورزی بود، پس هر که در پی قدرت و حکمرانی بود، باید این شاهرگ حیاتی جامعه را کنترل می کرد، به عبارتی، باید تا می توانست زمین های کشاورزی را به انحصار و مالکیت خود در می آورد، زمینی که در ابتدا متعلق به هیچ کس نبود، در واقع شاید بتوان گفت متعلق به همه بود!
ثمره ی این انحصار و مالکیت در این است که کشاورزان که زمینی از خود ندارند، مجبورند برای کسی که زمین ها را در انحصار دارد کار کنند. از آن جایی که کشاورز زمینی از خود ندارد و مجبور است که برای یک ارباب کار کند، ارباب آزاد است هر طور بخواهد با او رفتار کند و تا جایی که دلش بخواهد از دسترنج او سهم بیشتری برای خود بردارد. پس فرمول به این صورت در می آید: زمین ها را کنترل کن، کشاورزان و دسترنجشان را نیز کنترل خواهی کرد!
چنین شد که فئودالیسم یا همان نظام ارباب رعیتی در جریان تاریخ شکل گرفت!
با گذر زمان و پیدایش و پیشرفت فنون مختلف، نیاز های مردم تنوع بیشتری پیدا کرد. بنیان های زندگی پیچیده تر شد و به غیر از غذا، نیاز های بیشتری پدید آمد. از پوشاک، ابزار و وسایل مختلف زندگی مثل چرخ خیاطی بگیرید تا تبر و کلنگ و گاری و ... .
نکته ی جالب در این جاست که راه تامین این نیاز ها، مثل راه تامین غذا و کشاورزی و زمین داری، آن چنان به انحصار در آورردنی نبود. بله، شاید تا حدی می شد دانش و فن ساخت یک ابزار خاص و پیچیده را مثل راز مخفی سرآشپز! پنهان کرد و به انحصار خود در آورد، ولی اگر بخواهیم صادق باشیم، شدت این انحصار به اندازه ی انحصار زمین ها نبود، بر خلاف کشاورزی که حتما باید برای برای اربابی کار می کردو همه ی دسترنج خود را تقدیم او می کرد، در این عرصه فقط کافی بود فنی را بیاموزی و آزادانه به کسب و کار بپردازی.
بر پایه ی تولید همین ابزار و کالا ها ، تجارتی نیز شکل می گرفت و برخلاف انحصار شدید کشاورزی و زمین داری، یک آزادی عمل نسبی در این سیستم وجود داشت. سیستمی که آرام آرام همچون رقیبی به موازات فئودالیسم رشد می کرد و کمی از فشار خفه کننده ی آن می کاست.
این وضع و آزادی عمل نسبی در این سیستم جدید به همین منوال ادامه داشت تا قرن هجدهم و وقوع انقلابی عظیم ...
یک جرقه ی علمی که فن و دانش تولید این ابزار و کالاها را در عرض چند دهه دگرگون کرد، انقلاب صنعتی!
انقلاب صنعتی، ماشین آلات و منبع انرژی جدیدی برای تولید به ارمغان آورد. ماشین های فولادی غول پیکری که با نیروی بخار آب کار می کردند و بی نهایت سریع تر ، با کیفت تر و البته ارزان تر از دست انسان کالا تولید می کردند. بنابراین به سرعت کارخانه های مختلفی برپا شدند و این ماشین ها گسترش پیدا کردند. ظاهرا اتفاق خوبی افتاده!
البته شاید!
چرا که این ماشین آلات غول پیکر و پیچیده و گران قیمت جدید، چیزی نبودند که به راحتی هر کسی در کارگاه خود یکی از آن را داشته باشد و به تولید بپردازد، بلکه فقط ثروتمند ها از عهده ی خرید آن ها بر می آمدند. پیشه وران و صنعتگران قدیمی نه می توانستند از این ماشین ها و ابزار تولید جدید بخرند و نه یارای رقابت با آن ها را داشتند چرا که محصول هایشان گران تر و بی کیفت تر بود.
گویی در این دنیای پسا انقلاب صنعتی، دیگر جایی برای آن ها نبود. خیلی زود بازارشان کساد شد. به بن بست رسیده بودند. روز به روز به آمار بیکاران و گرسنگان افزوده می شد و تنها یک راه برای امرار معاش باقی می ماند:
سر فرود آوردن در برابر حریف قدرشان یعنی کارخانه دار ها و ماشین هایشان و کارگری برای آن ها.
بنابراین در این دوره ی جدید و در اثر انقلاب صنعتی، فرمول جناب شهردار به این صورت در آمد:
ابزار تولید و ماشین های جدید را کنترل کن، آن وقت همه چیز را کنترل می کنی!
تازه اجرای این فرمول نسبت به فئودالیسم بسیار ساده تر بود! دیگر مثل ارباب در گذشته نیازی به پرورش مزدور و نیروی نظامی برای حفظ این انحصار و این موقعیت نبود. مگر فرد دیگری هم بود که بتواند دست به تملک این ماشین های جادویی بزند و انحصار تو را بشکند؟
بنابراین آن آزادی عمل نسبی در تولید کالا و ابزار از بین رفت و کارخانه دارها از این انحصار خود به خودی و رویایی، نهایت استفاده را بردند. به راحتی می توانستند هر چیز که بخواهند بر کارگرهایشان تحمیل کنند، کم ترین حقوق و بدترین بی احترامی ها. می دانستند که کارگر هم کاری نمی کند. چه کاری می توانست بکند؟! استعفا بدهد؟ از قبل بازار کارش کساد شده بود و بیرون از کارخانه ها چیزی جز گرسنگی و بیکاری نبود. معروف است که در این زمان می گفتند ، گرسنگی گروهبان کارخانه دار است!
اکثر مردمی هم که گاه تا هجده ساعت در کارخانه ها با آن محیط کثیف به سر می بردند، هنوز در بهت و حیرت بودند که آخر یک دفعه چه شد؟ چه شد که کار به اینجا کشیده شد؟ زمانی آزاد بودیم! خودمان آقای خودمان بودیم! در عرض یک دهه به کجا آمدیم؟ شاید بیچاره ها هنوز هم مثل جنبش ماشین شکنی دویست سال قبل، ماشین ها را لعن و نفرین می کردند و آن ها را مقصر این وضع می دانستند تا کارخانه دار ها! ( درست مشابه همان بهت و وهمی که اهالی شهر در انیمیشن رنگو دچارش بودند و مقصر و مشکل را در جای اشتباه یعنی خشکسالی می جستند.)
و چنین شد که سیستم آزاد قبلی در هم شکست و جای خود را به سرمایه داری داد. البته این بهت کارگران و این بن بست پایدار نماند. وضع جوامع صنعتی روز به روز اسفناک تر می شد. انقلاب صنعتی همان طور که سرعت حمل و نقل، نشر اطلاعات و تولید کالا را افزون کرده بود، روند فاصله گرفتن فقیر و غنی را هم تسریع کرد. تولید کالا و ثروت به طرز دیوانه واری افزایش می یافت. فاصله ی طبقاتی به مراتب عمیق تر و ملموس تر از دوران کهن شده بود. این اگر چه تا یک جایی به نفع قطب حاکم است، ولی چنین اختلاف عمیقی، خشم طبقات پایین و کارگر و احتمال شورش را هم بیشتر می کند. دیگر قضیه تا یک جایی ادامه دارد، یک جایی می رسد که دیگر همه ی مردم کارگر شده اند و کارخانه داران چنان با آن حقوق کم جیبشان را را خالی می کنند که دیگر کسی نمی ماند که بیاید و کالایی بخرد!
به موازات این فوران خشم همگانی، صاحبان فکر و اندیشمندان دست به ریشه یابی مشکل زدند و فلسفه ها و اندیشه های مختلفی شکل گرفت. اندیشه هایی که آمده بودند که چراغ راه کارگر باشند، او را از این بهت و وهم و نادانی بیرون بکشد و مقصر اصلی را نشانش دهد. مارکسیسم از معروف ترین این فلسفه ها و اندیشه ها بود.
خیلی زود در کشور های صنعتی، کارگران بیدار شدند و سازمان ها و جنبش های کارگری مختلفی تاسیس شد.
داستان این جنبش ها و نتیجه شان بسیار مفصل است و خود بحث جداگانه ای می طلبد، خصوصا به این دلیل که مسیر کشورهای مختلف، مثلا انگلیس و روسیه کاملا متفاوت بود. فقط در همین حد می گویم که در کشور هایی مثل انگلیس و فرانسه، در نتیجه ی این جنبش ها، اصلاحات بیشماری در جهت منافع کارگر و کم شدن فشار ناشی از این انحصار در این سیستم صورت گرفت تا این که بعد از یک قرن به شکل حال حاضر رسید.
اما نکته ای که باید به صورت ویژه و جداگانه در مورد مارکسیم و تئوری هایی که کمی بالاتر به آن ها اشاره کردم بیان کنم، این است که گرچه به نظر می رسد این تئوری ها برای شکستن این انحصار و بهبود وضع جامعه آمده بودند و البته تا یک جایی هم نتیجه هایی دادند، اما تا جایی که از تاریخ بر می آید، در کشورهایی که در نتیجه ی انقلاب سیستم حکومتی برپایه ی مارکسیسم شکل گرفت، مارکسیسم دوباره به ابزاری برای سرکوب و انحصار قدرت بدل گشت و نوع جدیدی از دیکتاتوری در قرن بیستم خلق شد. که این باز هم به خودی خود بحث مفصلی است و در این جا نمی گنجد!
در پایان باید بگویم، شگفت انگیز است که تا چه اندازه زیرساخت های سیاسی و اجتماعی یک جامعه، تابع پیشرفت های علمی ست و از آن تاثیر می پذیرد. چه کسی می توانست در دنیای آن روز پیش بینی کند که اختراع ماشین بخار، در عرض چند دهه آرایش قدرت و فرمول انحصار طلبی را تا این اندازه تغییر می دهد؟!
پ.ن 1: جا دارد خاطرنشان کنم که قضیه ی انحصار منابع و کنترل مردم به این جاها ختم نمی شود. سوای بحث اجرای این فرمول در گذشته و زمین داری و سرمایه داری، در همین انیمیشن رنگو، شباهت های بسیاری بین کنترل منابع آب توسط شهردار و کنترل سیستم بانکداری معاصر توسط حکومت های فاسد وجود دارد. در دنیای معاصر با ابداع سیستم های جدید بانکداری ، باز هم بستر جدیدی برای اجرای این فرمول فراهم شده، بدین صورت که حکومت های فاسد کنترل این بانک ها و سیستم ارزی را بر عهده می گیرند و هر طور که بخواهند، به نفع خودشان به تنظیم آن می پردازند و یکی از اثرات این تنظیم فاسدانه و انحصار طلبانه در زندگی مردم به صورت تورم و خالی تر شدن جیب هایشان، منعکس می شود!
پ.ن 2: شاید لازم باشد برای جلوگیری از ابهام بگویم که در بحث زمین داری و سرمایه داری، بحث اصلی من نه در مورد خود پدیده ی انحصار و مالکیت، بلکه فرصت و اختیاری است که این این انحصار برای چپاول و غارتگری به زمین دار و کارفرما اهدا کرده است.
نظرات (۳)
Mözil
پنجشنبه ۲۳ ارديبهشت ۰۰ , ۱۷:۱۹درود به شرفت
چندین بار استفاده از جمله شهردار به شدت دلچسب بود💙
هومن مصباح
۲۳ ارديبهشت ۰۰، ۱۷:۲۹S.Ro
پنجشنبه ۲۳ ارديبهشت ۰۰ , ۲۱:۳۹اینکه تاریخی بررسی کرده بودین و نوشتین خیلی جالب بود ^__^
انگار سالهاست که بخش زیادی از ثروت و قدرت در دست اقلیت هایی بوده که سعی در کنترل مردم دارن ، همین الان هم شاید بعضی کشورها قانون موثر دارن و حداقل ، مردم از رفاه بیشتری برخوردارن ولی بقیه انگار هنوز دچار همین وضعیتن :(
هومن مصباح
۲۳ ارديبهشت ۰۰، ۲۲:۳۰علی رضا
جمعه ۷ خرداد ۰۰ , ۱۵:۴۳سلام
نحوه نگارشتون عالیه؛ دقیق و همهفهم. طوری که به من کمسواد هم یه چشمانداز کلّی میده، برای مطالعه بیشتر. منتظر ادامهش و مبحث مارکسیسم هم هستم. :)
راستی به سایت ویرگول هم یه نگاه بندازید. اونم یه جور وبلاگ فارسیه. توی ویرگول مطالب تحلیلی و حرفهای رو بیشتر میپسندند تا روزانهنویسی؛ برخلاف بیان. مطمئناً نوشتههای شما هم در ویرگول، پرمخاطب خواهند بود. ویرگول، در رتبهبندی گوگل هم جایگاه بالایی داره.
هومن مصباح
۱۸ خرداد ۰۰، ۱۶:۲۲