تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان


آیا تواضع و مغرور نبودن، امری ساده لوحانه و یا حتی ریاکارانه است؟

در این که تواضع در فرهنگ اکثر جوامع دنیا یک ویژگی مثبت به حساب می آید شکی نیست، اما آیا تا به حال شده کسی ذات تواضع را از لحاظ منطقی برای شما زیر سوال ببرد؟ و به طور مثال بگوید که تواضع یک نوع ریاکاری ست و یک فرد متواضع در واقع در حال پنهان کردن درون خود و فریب دادن دیگران است؟
شما را نمی دانم، اما این اواخر، این سوال ها پس از بحث کردن با برخی از دوستانم در این مورد، برای من مطرح شد. در این بحث ها استدلال های جالبی من باب منطقی بودن غرور و محکوم بودن تواضع به گوشم خورد که در ادامه بخشی از آن ها را قرار می دهم:

 


چه کسی گفته غرور صفت زشتی است؟ احتمالا فقط کسانی غرور را را زشت می شمارند که خود هیچ ارزش و ویژگی مثبتی ندارند که بدان بنازند. احتملا فقط افراد حسود غرور را پست می شمارند. افراد حسودی که تاب دیدن پیشرفت دیگران را ندارند. کسانی که تا می بینند شخصی به موقعیت و ویژگی های خود می بالد و خودنمایی می کند، در خود احساس کمبود می کنند. بنابراین برای از بین بردن این احساس کمبود، دیگران را متهم به غرور می کنند. با این فکر خود را تسکین می دهند که خودشان متواضع اند و دسته ی مقابل مغرور و متکبر. تازه گذشته از این ها، وقتی آدمی به جایگاهی می رسد و یا ارزشی کسب می کند، چه دلیلی دارد که روی آن ها سرپوش بگذارد؟ چه دلیلی دارد که از خود بکاهد تا با بقیه هم سطح شود؟ بالاخره چه بخواهیم یا نخواهیم حقیقت این است او زحمت کشیده و به این موقعیت رسیده، پس حق دارد به آن افتخار کند. چه دلیلی دارد که ما به بهانه ی متواضع بودن این حقیقت را پنهان کنیم و از آن حرفی نزنیم؟ که مثلا دیگران حس بدی نداشته باشند؟ خب این دیگر مربوط به خودشان است! به هر حال حقیقت این است و باید با حقیقت رو به رو شد. اگر فردی این حقایق و برتری های خود را نادیده بگیرد، از ویژگی ها و موقعیت خود بکاهد تا هم سطح دیگران بشود، دیگران نیز واقعا باور می کنند که او شخص خاصی نیست و هم سطح خودشان است. این گونه او آسیب می بیند. در واقع این کار یک نوع خود آزاری محسوب می شود.

 

چنین استدلال ها و نگرش های جدیدی بود که مرا به این واداشت که کمی عمیق تر و شفاف تر به این قضیه فکر کنم.

 

اما قبل از هر چیز بگذارید صادقانه اعتراف کنم که به طوری کلی، برای من تحمل و کنار آمدن با هر صفت منفی در دوستان و اطرافیانم همیشه کار راحتی بوده، اما وقتی پای غرور و خودنمایی به میان می آید، تحمل این ویژگی برای من به شدت عذاب آور می شود!


احتمالا طبق استدلال های کادر بالا من هم جزو افراد حسود دسته بندی می شوم نه؟ چه کسی می داند! اما قبل از هر قضاوتی لطفا اجازه دهید، من نیز برداشت و استدلال خود را در مورد این قضیه بیان کنم.


به نظر من، نکوهش تواضع و کشمکش بر سر درست یا غلط بودن آن، ناشی از یک تصور و تعریف غلط از تواضع است. مثل اکثر کشمکش ها و مشاجره هایی که به خاطر پیش فرض ها و تصوارت مختلف و گاه متضاد از یک واژه ی واحد سر می گیرد. خصوصا بر سر واژه ها و مفاهیم کلی مثل عشق و یا مثلا در این جا تواضع. به طور مثال جالب است بدانید که بخش زیادی از استدلال هایی که در کادر بالا قرار داده ام، از بزرگان فلسفه همچون نیچه، اسپینوزا و شوپنهاور گرفته شده، ولی هر کدام ممکن است تعریف و تصور متفاوتی از تواضع داشته باشند. یعنی شخصی ممکن است لغت تواضع را به کار ببرد و آن را پست بشمارد، اما در حقیت از چیز دیگری سخن بگوید، کاملا متفاوت با چیزی که من به عنوان تواضع می شناسم.


تواضع، حداقل به باور من، نه به معنای این که تو خود را پایین بیاوری تا هم قد دیگران بشوی، بلکه به این معناست که سعی کنی دیگران را بالا بیاوری تا هم قد تو بشوند و هیچ وقت این بالا بودن را فقط برای خودت نخواهی. و قطعا تو گاهی برای بالا آوردن دیگران، مجبور هستی که اندکی خم شوی، دنیا را از دریچه ی دید دیگران نگاه کنی، دستشان را بگیری و بالا بکشی، نه این که پاهایت را ببری تا هم قد بقیه بشوی! نه به این معنا که حیقیت را پنهان کرده، ارزش های خودت را نفی کنی و از خودت بکاهی تا در حد بقیه باشی، بلکه به این معنا که هر ارزش و هر ویژگی مثبتی را که کسب کرده ای برای دیگران هم بخواهی.

 


و غرور، یا حداقل چیزی که من تا به حال تحت عنوان غرور شناخته ام، یعنی یک نوع نگرش کالایی و انحصاری به ارزش هایی که کسب کرده ای. یعنی به طور مثال تبدیل شدن تعداد کتاب های که خوانده ای به وسیله ای برای فخرفروشی و خودنمایی.


به طور مثال فرق تواضع و غرور در همین زمینه ی کتاب خواندن در این است که فرد متواضع وقتی کتابی خواند و مفهومی را فراگرفت، به خود اکتفا نمی کند! سعی می کند با شناختی که از فرد دیگر دارد، مفاهیمی که از آن کتاب یاد گرفته را به زبان خودِ آن فرد به او انتقال دهد، آن هم خاموش و بی صدا و در شرایط مناسب.

 

حالا نکته ی جالب این جاست که فرد خودنما و مغرور هم در ظاهر می خواهد همین کار را بکند، وانمود می کند که او هم در صدد اشتراک چیزهایی که یادگرفته است با دیگران، ولی در باطن هدف دیگری را دنبال می کند. در باطن فقط به دنبال اثبات برتری خود است. بله فرد مغرور همیشه به دنبال اثبات چیزی ست ،به دنبال اثبات این که من هم کتاب می خوانم! به دنبال اثبات این که من هم وجود دارم! یک وقت فکر نکنی که من از زمانه عقب هستم! اتفاقا از همه ی شما جلوتر هستم! می گویی نه؟ این هم مدرکش! ببین فلانی در فلان کتابش چه گفته! 

 

بله هدف از این کار در ظاهر این است که به شما چیزی یاد دهد ولی اگر واقعا هدفش این بود، این همه قضیه را در بوق و کرنا نمی کرد و با این همه کلمات قلنبه سلنبه  و  اصطلاحتی پیچیده شما را گیج نمی کرد!


بله فرق فرد مغرور و متواضع در یک جمله شاید در همین قضیه نهفته باشد. فرد مغرور وقتی به ارزشی دست یافت، در مخاطب خود احساس بهت و گیچ بودن می کند، در یک کلام احساس ضعف و احساس کم بودن ایجاد می کند تا خود حس قدرت کند و بر عکس فرد متواضع در مخاطب احساس شوق و انگیزه به فراگرفتن آن ارزش.


در یک کلام، غرور از جنس انحصار طلبی و تواضع دقیقا مقابل آن است.


فرد متواضع همیشه به یاد دارد که با دیگران از یک جنس است. همیشه در برتر بودن خود نسبت به دیگران شک می کند و هزار احتمال جورواجور می دهد و هزار اما و اگر می کند و هرگز چیزی را مطلق نمی کند. بر این واقعیت آگاه است که در دنیای ناعادلانه ای زندگی می کنیم و شاید اگر این بی عدالتی ها نبود، اگر شرایط برابری حاکم بود، کسی که الان از او پایین تر است، در موقیعت دیگری می بود. این احتمال را می دهد اگر کسی به جایگاه او نرسیده، ممکن است به جایش به چیز دیگری دست یافته که او آن را ندارد و حتی از وجودش بی خبر است.

 

گذشته از این ها، به باور من، غرور، بیشترین آسیب را به خود فرد می زند، چرا که غرور ذاتا با جدایی همراه است. فرد مغرور همیشه تمایل دارد خود را جدای از دیگران بداند و در این قضیه حتی کوچک ترین شکی راه نمی دهد. در نهایت همین جدایی پس از مدتی به تنهایی منجر می شود. در آن صورت لطف این زندگی در چه خواهد بود؟ مگر غیر از این است که زندگی ما تنها در پیوند و ارتباط با دیگران و کسانی که دوست داریم معنا و ارزش پیدا می کند؟

 

نمی دانم شما به طور کلی چه تصور و پیش فرضی از این دو مفهوم کلی در ذهن داشته اید و هر یک را چطور ارزیابی کرده اید، اما حداقل دیدگاه کلی من به این قضیه به صورت خلاصه چنین بود و به همین دلیل است که هرگز نمی توانم با غرور کنار بیایم.

 

در پایان باید بگویم که انگیزه ی اصلی من از نوشتن این متن این است که در شرایط اسف باری زندگی می کنیم. این جامعه و مملکت وامانده به خودی خود، انسان ها را از یک دیگر دور می کند و میان آن ها فاصله می اندازد. در کشوری زندگی می کنیم که آدمی از اعتماد کردن به دیگری می هراسد. به قول چارلز دیکنز دوره ای ست که از فرط فقر و نداری، به ندرت دو مسافر به یکدیگر اعتماد کرده و با هم سفر می کنند. زمانه ای ست که در این مملکت، اعتماد کردن و شریک شدن در احساسات را از یاد آدم ها برده اند و هر کسی را محافظه کار و بدبین بار آورده اند. حالا در این میان غرور و به تازگی بدتر از خود غرور،توجیه کردن آن، مضاف بر علت شده و به این تنهایی و جدایی عمق می بخشد!

 

هومن مصباح ۳۰ شهریور ۰۰ ، ۱۳:۴۸ ۱ ۲۹۰ درد دل ، انتقاد

نظرات (۱)

  • Özil
    سه شنبه ۳۰ شهریور ۰۰ , ۱۷:۴۳

    ♡ 

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">