این روزها صحبت کردن از خلاقیت و اهمیت آن برای پیشرفت در هر زمینه ای تا حدودی به بحثی تکراری و کلیشه ای بدل شده است. منتقدان بی شماری مدت هاست که داد سخن می دهند که کمبود این قوه ی پیش ران در جامعه ی ما در زمینه های مختلف حس می شود و تبعات خطرناکی دارد و ... . من نیز قصد ندارم که به تکرار مکررات بپردازم، بلکه هدفم از نوشتن این یادداشت جدید، پاسخ به چرایی این مسئله است. پاسخ به این سوال که چرا خلاقانه فکر کردن، چیزی از نو آوردن و ذوق و ابداعات جدید مدتی ست که از این مملکت رخت بربسته و چه در علم و چه در هنر و اجتماع جای خود را به تکرار و تقلید داده؟ چرا با وجود این همه مسابقه و جشنواره های مختلفی (از جشنواره های ساخت دست سازه بگیرید تا نانوفناوری و ...) که سالانه در مدارس و دبیرستان ها با هدف پرورش خلاقیت برگزار می شود، دست آخر چیزی تغییر نمی کند؟
بد نیست برای شروع، خاطره ای تعریف کنم از دوران کلاس ششم که خودم در یکی از همین مسابقه ها شرکت کرده بودم. هدف اصلی آن، ساخت یک دست سازه ی خلاقانه بود. نکته ی قابل توجهی که از این مسابقه در ذهنم مانده، روند کلاس های آموزشی آن است. کلاس هایی با هدف پرورش خلاقانه فکر کردن. یادم هست که تنها کاری که مربی این کلاس ها انجام داد، کمی مقدمه چینی و توصیفات بسیار من باب اهمیت خلاقیت بود و پرورش آن و سپس بیان این جمله خطاب به کلاس که :" بسیار خب بچه ها حالا شما بنشینید و فکر کنید و تا انتهای کلاس یک ایده ی خلاقانه راجع به هر چیزی که به ذهنتان رسید طرح کنید و روی کاغذ بنویسید!" و فقط همین.
نه بازی فکری خاصی، نه سوال و مسئله ی جالبی که کمی ذهن را قلقلک بدهد و به طور کلی هیچ خبری از یک راه یا آموزش خاصی که لااقل شیوه ی تفکر خلافانه و انتقادی را به زبان ساده یاد بدهد نبود! فقط می رفتی می نشستی آن جا تا یک مربی تو را در یک شرایط رسمی قرار دهد مثل جلسه ی امتحان و تو به مغز خودت فشار بیاوری و یک ایده ی خلاقانه طرح کنی! بعد هم مربی به چند انتقاد ساده به ایده های مطرح شده و تکرار دوباره ی اهمیت خلاقیت و این که سعی کنیم متفاوت تر از این فکر کنیم بسنده می کرد.
همان دو سه جلسه کلاس، به این منوال تمام شد و نوبت به ساخت دست سازه رسید. فکر نکنید به کم هم قناعت می کردند! انتظار آن ها این بود که یک سری بچه ی دوازده ساله بروند و طی دو هفته یک اختراع خلاقانه و کاملا بدیع با موادی کاملا ساده و پیش پا افتاده بسازند که مشکلی از مشکلات جامعه ی امروزی را حل کند! شوخی نمی کنم! همه این ها کاملا از شروط مسابقه بود. ای کاش حداقل شرط آخر کمی جمع و جور تر بود، آدم در نگاه اول گمان می کند که طراح مسابقه با خود فکر می کرده هنوز قضیه مثل زمان های دور است که یک نفر برود زیرزمین خانه اش و و یک شبه آن هم به تنهایی الکل کشف کند!
بگذریم. خود من ساعت ها به چنین دست سازه ای فکر کردم اما صادقانه بگویم، هیچ آش دهان سوزی به ذهنم نرسید. عاقبت از سر ناچاری، لحظه ی آخر، از آن جایی که خودشان این انتخاب را گذاشته بودند که به جای دست سازه صرفا یک ایده خلاقانه را به صورت تئوری روی پاورپوینت پیاده کرده و تحویل داد، من نیز چند صفحه ای در مورد یک روش جدید در زمینه ی جمع و تفریق کسرها ( نه آن چنان جدید وخلاقانه! صرفا راه میانبری که احتمالا همه ی ما هنگام جمع و تفریق کسرها در دوران دبستان به آن رسیده ایم) نوشتم در قالب پاورپوینت تحویلشان دادم که طبیعتا امتیاز چندانی هم نگرفت.
در نهایت هم طرح های نسبتا خوبی برنده ی مسابقه شدند. البته نه در آن حد که مشکلی از مشکلات جامعه را حل کنند! منتهی به هر ترتیب نشانی از ذوق و قریحه در آن طرح ها یافت می شد.
همان طور که می توان حدس زد، من مشکلی اساسی با این نوع مسابقات دارم و آن هم عدم هماهنگی هدف دنبال شده توسط این مسابقات و نتیجه ی حاصل شده است. قطعا این مسابقات می توانند افرادی که خود از اول خلاق بوده اند را کشف کرده و در این بین اختراعات جالبی هم پیدا کنند( البته باز هم نه در حد خواسته ی طراحان!)، منتهی آیا واقعا قدمی در راه پرورش خلاقیت در ابعاد وسیع برای همه ی شرکت کننده ها نیز برداشته می شود؟
اول این که خلاقیت یک شبه به وجود نمی آید. این که برای چند هفته بدون هیچ آموزش مفیدی طرفت را بفرستی تا یک طرح جدید به ذهنش برسد، شاید به عنوان یک شروع (و صرفا شروع!) برای قلقلک دادن ذهن و جوانه زدن خلاقیت خوب باشد اما نه برای یک هدف طولانی مدت و یک اختراع نوآورانه که دردی از مشکلات اجتماع را هم حل کند! راه های بسیار اثربخش تر و بهتری هست که در عرض دو هفته می تواند تفکر خلاقانه را در ذهن دانش آموز شکل دهد و جرقه ای باشد برای تحریک ذوق و قریحه ی خلاقانه. اصرار به این که از همان اول کار به دنبال پیدا کردن یک اختراع باشی تا از آن به عنوان افتخار جوان و دانش آموز ایرانی پرده برداری کنی، یا نشانه ی بی سودای و عدم کارآزمودگی در این کار است، یا این که سیاست و هدف دیگری پشت آن است!(شاید سیاستی از همان نوع که دختربچه ای را به جهان معرفی می کند که در کتری آب جوش در خانه اورانیوم غنی کرده!)
دوما، با وجود چنین سیستم آموزش پروشی، همان تلاش چند هفته ای برای تحریک خلاقانه فکر کردن هم راه به جایی نمی برد و خنثی می شود. نظام آموزش و پرورشی که از همان کلاس اول تا کلاس دوازدهم نه تنها هیچ کاری در زمینه ی پرورش خلاقیت نمی کند بلکه بر عکس، تمام توش و توان خود را در جهت نابود کردن آن به کار می گیرد.(از جمله با درگیر کردن دانش آموزان با مسائلی مثل آزمون تیزهوشان و کنکور که البته خود باز بر می گردند به مسئله ای ریشه ای تر در این مملکت یعنی اقتصاد و سیاست که قبلا در یادداشت هیولای آدم خوار کنکور چندی در مورد آن گفته ام.)
باغبانی را تصور کنید که در طول سال به درختان باغش که نمی رسد هیچ، تازه در خاک آنان سم نیز می ریزد. حالا در این بین ما فردی را داریم که هر یک سال یک بار به این باغ سر می زند و سعی می کند چند هفته ای به درختان اندکی رسیدگی کند تا بین آن ها بگردد و بهترین میوه را پیدا کند، بچیند و برود و نشان باغبان های باغ های کناری بدهد که آن ها هم فکر کنند باغبان ما حتما به درختان خود خوب می رسد که چنین محصولی دارد! بعد هم تا یک سال دیگر هم خبری از آن شخص نمی شود و در این یک سال باغبان باز هم در خاک این درختان تا می تواند سم می ریزد. با همه ی این ها چه تغییری برای درختان حاصل می شود؟
و گذشته از این ها، در زمینه ی کلاس های آموزشی که اشاره کردم، این که عده ای را در اتاقی حبس کنی و بدون هیچ روند آموزشی مفیدی بگویی تا یک ساعت دیگر یک ایده ی چنین و چنان و خلاقانه طرح کنید، ناشی از یک طرز فکر غلط و قدیمی ست مبتنی بر این که تشویق کردنِ صرف و زور و فشار باعث بروز خلاقیت می شود. این مصداق یک تناقض آشکار و بزرگ است، خلاقیت که زور و فشار نمی شناسد، خلاقیت دقیقا نقطه ی مقابل آن است! خلاقیت از جنس آزادی ست، از جنس رهایی ست! شاعران و هنرمندان بزرگ همیشه برای سرودن یک شعر یا خلق یک اثر، از شرایط خاصی سخن گفته اند، شرایط و لحظاتی کاملا رها از دغدغه و آزاد از هر فکر و احساس دست و پا گیری. فکر می کنید پس به چه دلیل است که در جوامع استبداد زده ذوق شعر و ادب کور می شود، خلاقیت می میرد، شور و شرار قلب هنرمند فسردگی می یابد و در نهایت خلاقیت و هنر جای خود را به ابتذال و تکرار و تقلید می دهند؟
در یک کلام مقصود من این است که بین هدفی که این نوع مسابقات دنبال می کنند و نتیجه ای که در عمل حاصل می شود هماهنگی وجود ندارد. هدف، پرورش خلاقیت در ابعاد وسیع است، اما تنها نتیجه ای که حاصل می شود دستچین شدن دانش آموزانی است که خود از اول خلاق بوده اند و دست یافتن به چند اختراع و محصول نهایی. چیزی شبیه به یک آزمون ورودی یا آزمون سنجش خلاقیت، نه پرورش آن!
برای حل شدن این مشکل و معضل به یک راه حل ریشه ای نیاز است، دقیقا مثل کنکور و چنین مسابقاتی صرفا تغییراتی ظاهری در روبنای مسئله ایجاد می کنند. تا سیستم آموزش و پرورش و رویه ای که اختیار کرده که خود نیز تا حد زیادی به سیستم اقتصادی و سیاست مملکت وابسته است دگرگون نشود، نه افکار بدیع و نوآورانه به این مملکت باز می گردند و نه هنر و فرهنگ شکوفا می شود.
پ.ن: برای جلوگیری از سوتفاهم باید تکرار کنم که طبیعتا موضوع مورد انتقاد من مسابقاتی ست از این دست، که با شعار پرورش خلاقیت کودکان، فقط و فقط به دنبال محصول نهایی می گردند و دست آخر مثل یک آزمون گزینشی عمل می کنند. ممکن است جشنواره ها و مسابقات دیگری نیز پیدا شوند که رویه ی متفاوتی را طی می کنند و گام کوچک اما مثبتی بردارند، اما باز هم همان طور که اشاره کردم، حداقل از نظر من، درمان ریشه ای این مشکل در جای دیگری ست.
نظرات (۴)
زری ...
جمعه ۲۹ مرداد ۰۰ , ۲۰:۰۰جابرابن حیان که مال دبستانه...
پدر مادرا میان فکراشونو روهم میریزن ، دسته جمعی یه چیزی میسازن و بعدشم برگه و اینا میچسبونن به کارتن پلاست /:
بعدش میشینن با بچه صحبت میکنن و یادش میدن چی باید بگه ...
یا مثلا توی دبیرستان یه مسابقه ای بود برای نانوفناوری... معلم مون اومد یک زنگ کامل توضیح داد که نانو به چه دردی میخوره وفلان ، بعدشم گفت برید فکر کنین ایده پیدا کردید بگید منم کمک تون میکنم /:
فقط هم ایده نه ها ! باید بری یه چیزی تو آزمایشگاه بسازی تحویل بدی !! یه نانو مواد /:
هومن مصباح
۲۹ مرداد ۰۰، ۲۲:۰۹S.Ro
يكشنبه ۳۱ مرداد ۰۰ , ۱۶:۴۹سلام ^__^
منم دو تا تجربه دارم
کلاس پنجم رفتم المپیاد ریاضی در ادامه ، جشنواره ی جابربن حیان بود که تو اون سن واقعا برام سخت بود درنهایت بقیه کمک کردن یه وسیله ی ساده ساختم که چیز جدیدی هم نبود . (در مورد کارتن پلاست که تو کامنت اول گفتن هنوز یادمه😹🤦♀️)
کلاس دهم رفتم جشنواره ی خوارزمی ، ایده داشتم اما ساختنش اصلا در توان من نبود ، از مسئولای جشنواره تا مدرسه و استاد مشاور همکاری نکردن با من ، دو تا استاد مشاور داشتم از طرف مدرسه ، دانشجوی برق و مکانیک ، اونا هم اطلاعات کافی نداشتن برای ساختن چیزی که تو ذهنم بود فقط میگفتن کمک می کنیم درستش کنی و فقط وقتو تلف میکردن به نظرم ، (البته الان که خودم دانشجو شدم میفهمم خیلی زیاد انتظار داشتم ازشون 😹) خلاصه توی جشنواره هم ایده ها باید ساخته میشد تا بره مرحله ی کشوری آخرش من موندم و ایدم که چون دلشون سوخت همون استانی یه رتبه ای بهش دادن و چند تا وسیله ی بدون استفاده که همون استاد مشاورا گفته بودن بخرم و البته تلف شدن وقت و انرژیم 🥲
با همین دو تا تجربه کاملا چیزی که نوشتید رو درک کردم ، آخر این جشنواره ها یه تعداد بچه های خلاق که ایده های ساده و کم هزینه و البته جالب ، دارن انتخاب میشن ، اما هیچ وقت یاد نمیدن که چطوری بچه ها خلاق باشن ، مربی ها هم معمولا دانش کافی ندارن حداقل در مورد تجربه ی من که اینطوری بود ، همونطور که گفتین خلاقیت از جنس آزادیه که تو اون سال هایی که میرفتم مدرسه هیچ وقت تجربه نکردم اوضاع اینجا هم که همیشه به سمت بدتر شدنه ، مثال باغبان به نظرم خیلی درست و خوب بود 🥲
هومن مصباح
۱ شهریور ۰۰، ۱۴:۵۱ابوالفضل
يكشنبه ۷ شهریور ۰۰ , ۱۰:۳۰«خلاقیت که زور و فشار نمیشناسد، خلاقیت دقیقاً نقطهی مقابل آن است! خلاقیت از جنس آزادیست، از جنس رهاییست!»
چقدر این عبارات مختصر و مفید بودن و واقعاً اصل مطلب رو رسوندن.
برام عجیبه که همه، از دانشآموز گرفته تا معلم و مدیر و هر کسی که نقشی در این سیستم داره، به این مشکلاتی که اشاره کردید آگاهاند، ولی کمتر کسی پیدا میشه که بهعنوان یک مشکل اساسی بهشون نگاه کنه.
یه سؤال میخواستم ازتون بپرسم. بهنظرتون در رشتهی پزشکی خلاقیت چه جایگاهی داره؟ چه بین دانشجوها و چه بین اساتید. همون فضای خشک مدرسه جریان داره یا نه؟ چقدر میشه لذت خلاقیت رو چشید در پزشکی؟ اون استدلال و منطقی که در رشتههای مهندسی هست رو میشه در شاخههایی از پزشکی پیدا کرد؟
هومن مصباح
۷ شهریور ۰۰، ۱۴:۰۴علیرضا گ
شنبه ۳ مهر ۰۰ , ۲۱:۲۹ما یه بار یه جاروی دومنظوره درست کردیم. اوّل یه جاروی عادی آوردیم (از اونها که بهشون میگن تِی) و دوتا قوطی بهش وصل کردیم. بعد، دوتا ترمز دوچرخه بهش چسبوندیم و سیم هرکدوم رو به یکی از قوطیها رسوندیم. نهایتش یه جاروی جمعوجور درست شد که هم آب میپاشید، هم مایع. راهروی مدرسه رو هم باهاش تمیز کردیم. ولی همونطور که انتظار میرفت، مدیر مدرسه برای ما تره هم خرد نکرد. آخرش هم با همدیگه دعوامون شد و جارو رو شکستیم.
هومن مصباح
۵ مهر ۰۰، ۰۰:۰۵