تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان


انقلاب کبیر فرانسه؛ بخش اول: ریشه ها

انقلاب کبیر فرانسه؛ موضوعی مناقشه برانگیز که این روزها کم تر پیش می آید جماعتی بر سر قضاوت بر آن به یک نتیجه و دیدگاه واحد برسند. از یک طرف آزادی، برابری و برادری (شعار مربوط به زمان انقلاب)، دموکراسی، حق شهروندی و ... کلماتی هستند که با این پدیده ی تاریخی گره خورده و تصویر روشنی به آن می بخشند. از طرف دیگر، تندروی های خون بار و ناکامی های بی شماری که به دنبال آن به وقوع پیوست، قضاوت را بر سر آن سخت می کنند، تا جایی که عده ای می گویند:

 

آن همه کشت و کشتارها و جوی های خونی که جاری گشت، آن همه اعدام ها و تل های بزرگی که از سرهای آدمیان به پا شد، همه و همه ثمره ی همان انقلابی ست که می ستایید! اگر قرار است نتیجه ی یک انقلاب این باشد، نخواستیم آقاجان، ارزانی خودتان! انقلاب مثل بازی با آتش است و ملت فرانسه در آن زمان شعور کافی برای بازی با این آتش را نداشت، گویی ذغال سرخ و شعله وری را ملعبه ی دست کودکان خردسال بکنی، معلوم است که چنین افتضاحی به بار خواهد آمد! به نظر ما باید جوری جامعه را تغییر داد که حتی خون از دماغ کسی ریخته نشود!

 

 

حال به راستی در بین این تنوع افکار و عقاید، چه دیدگاهی درست تر است؟ زمانی از چوئن لای، یکی از نخست وزیران سابق چین، سوالی مشابه همین سوال پرسیدند. او گفت:" هنوز برای پاسخ به این سوال زود است!"


منظور وی این بود که پیامد های انقلاب فرانسه چنان زیاد است که هنوز نیز ادامه دارد و خواهد داشت و به همین خاطر نمی توان به این راحتی ها حکم کرد. با این حساب، به نظر شما آیا می توان خیلی ساده و سریع انقلاب فرانسه را در چند اعدام و کشت و کشتار ساده خلاصه کرد؟


هدف من از نوشتن این متن، کنکاش پیرامون این سوال ها و عقاید مختلف است. منتهی قبل از شروع می خواهم مطلبی را به صورت کلی بیان کنم که می تواند در این مسیر به ما کمک کند.


آن هم این که گاهی چه قدر برخورد ما با وقایع تاریخی، مشابه برخورد ما با مسائل روزمره ی بین خودمان و دوستانمان می شود. منظورم از این مسائل روزمره، همان دعوا ها و مشاجراتی ست که پیش می آید و افراد بر سر آن دسته دسته می شوند. هر کسی با دوستش در مورد آن اتفاق حرف زده و به طور مثال می گوید که فلانی باید فلان کار را می کرد و فلان کار را نباید، رفیقش اگر فلان حرف را می زد خوب می شد، کاش من جای او بودم و این را می گفتم و .... .  در یک کلام از آن دسته بحث هایی که به اصطلاح باب تخمه شکاندن است و غیبت کردن .


خلاصه این که اکثرا، برخوردی ساده انگارانه و سطحی اختیار می کنیم. که به طور مثال فلان حزب سیاسی نباید فلان کار را می کرد، این که مردم فرانسه در آن زمان دست به چنین حرکتی زدند اشتباه بود، باید فلان کار را می کردند و ... .


گویی فراموش می کنیم که تاریخ برای خودش حساب و کتابی دارد و بی دلیل در آن آب از آب تکان نمی خورد. وقایع تاریخی را پدیده هایی مستقل و خود به خودی می بینیم حال آن که این وقایع در واقع خود تجلی یک سری علل ریز هستند که در عمق تاریخ جریان دارند و ما از آن ها ناآگاهیم. درست است که کشف این علل ریز واقعا سخت است، اما این سختی نباید باعث شود که نوک کوه یخ را تمام ماجرا بدانیم.


تا کی تماشای رقص شاخ و برگ ها بر روی جریان آب؟ گاهی باید به خودمان بیاییم و دو دستی شیرجه بزنیم و به عمق آن رودخانه برویم و جریان آب را بررسی کنیم.


پس بیاید این بار به ژرفنای تاریخ برویم و نه به سطح آن، بلکه جواب سوال خود را پیدا کنیم.

 

پس از این مقدمه ی طولانی شروع کنیم.

 

از کمی قبل تر از شروع انقلاب، از شکل و شمایل فرانسه و اروپای قبل از انقلاب.


نظم و نظام اجتماعی حاکم بر اروپای آن روزگار، میراث قرون وسطی بود. چیزی بود که از آن زمان به این طرف دست نخورده بود: فئودالیسم.


که قطعا با آن آشنایی دارید و من نیز در متن انقلاب صنعتی از آن گفتم.


در این نظام، یک فرد اشرافی مالک زمینی ست و عده ای رعیت بر آن زمین کشاورزی کرده و دسترنج خود را تقدیم وی می کنند.


زمانی این نظام برای جامعه کار می کرد. زمانی بهترین حالت تقسیم کار در جامعه بود. بله، اصلا شوخی نمی کنم!


مگر غیر از این است که معیار سالم بودن یک نظم اجتماعی این است که اقشار مختلف مردم و گروه های متفاوت بتوانند در عادلانه ترین وضع ممکن از پس نیاز های یکدیگر بر بیانند و به مسئولیت های هم در قبال یک دیگر عمل کنند؟ زمانی نظام فئودالی تا حدودی همین کار را می کرد و اصلا، به همین دلیل شکل گرفت.


وقتی که در قرن پنجم میلادی، امپراتوری روم که تقریبا تمام اروپا را تحت سیطره ی خود داشت سقوط کرد، دورانی از وحشت و ناامنی در سراسر قاره، خصوصا قسمت غربی آغاز شد. زمانی حکومت مرکزی روم، تامین کننده ی امنیت و آرامش بود و حالا با فقدانش، موجی از شورش های محلی در داخل مرزها از یک طرف و هجوم اقوام وحشی یا به اصطلاح بربر ها که برای قرن ها توسط ارتش روم در پشت مرز ها نگاه داشته شده بودند، از یک طرف، شعله ور شده بود.

 


طبیعتا اصلی ترین نیاز مردم در این برهه تامین امنیت بود. این بود که در هر گوشه و کناری شخص با استعدادی در هیبت فرمانده ی شجاعی سر بر آورده، تعدادی جنگجو دور خود جمع کرده، شورش ها را سرکوب و بربرها را دور و در منطقه ای امنیت برقرار می ساخت.


در این زمان مردم آن منطقه که از شر ناامنی نجات پیدا کرده بودند، گویی به صورت کاملا غریزی و به صورت نانوشته با آن فرمانده وارد یک قرار داد اجتماعی می شدند. قراردادی که طی آن، آن جنگجوی شجاع موظف می شد ضامن امنیت زمین هایی که تصرف کرده باشد و در ازای آن، مردم نیز موظف می شدند تا بر آن زمین ها کار کنند و بخشی از دسترنج خود را به او اهدا کنند.

 


این نظم یا قرارداد، به مدت بیش از هزار سال ادامه یافت، نوادگان آن جنگجوها به موجب داشتن خون آن ها در رگانشان، اشراف نامیده شدند و مردم عادی نیز رعایا.


اما ضرورت و نیاز وجود این نظم، ناامنی بود. پس از گذشت هزار سال، کشورهای مختلفی شکل گرفته بودند و امنیت در داخل مرزهای هر کشور برقرار شده بود. این ضرورت دیگر از بین رفته بود.بنابراین در چنین شرایطی، قاعدتا دیگر نیازی نبود که مردم دسترنج خود را تقدیم اشراف کنند و قرارداد نانوشته یا باید از بین می رفت یا تغییر می یافت.

اما در گذر سالیان، این موضوع مهم پاک فراموش شده بود که این نظام در واقع نوعی معامله ی دو طرفه بوده و طرفین حقوق و مسئولیت هایی در قبال یک دیگر دارند.


این اشراف و فرماندهان که در ادامه ی مسیر تاریخ با گسترش قدرت خود تبدیل به شاهان آن روزگار می شدند، مسیحی شده و کم کم معادلات به این صورت در آمد که شاه اصلا از اول وظیفه یا مسئولیتی در قبال مردمش نداشته و در برابر آن ها پاسخگو نیست، بلکه فقط در برابر خدا پاسخگو است. بنابراین با وجود از بین رفتن ضرورت نخستین، نظام پادشاهی و فئودالی پابرجا می ماند زیرا که حکومتی الهی بود.


بدین گونه فئودالیسم که زمانی تعادل را در جامعه بر قرار می کرد و به خوبی تقسیم کار را انجام می داد، اکنون تبدیل شده بود به ابزار استثمار. شبیه زالوی خون خواری که بر بستر جامعه چسبیده باشد. دیگر خبری از تقسیم کار نبود، داد و ستدی بین طرفین شکل نمی گرفت و در واقع فقط خبر از "ستد" بود. صرفا گروه بزرگی از جامعه کار کرده و ماحصل آن را تقدیم گروه کوچکی می کردند.، نوعی برده داری، و همان طور که گفته شد، تنها چیزی که این زالو را سرپا نگاه می داشت غبار اعتقادات سالیان و این پنداره ی الهی بودن حکومت شاهان بود.


در کنار همه ی این ها طی این هزار سال، در فاصله ی بین این دو قطب جامعه یعنی اشراف و رعایا، طبقه ی دیگری به کندی و آرام شکل گرفته بود. طبقه ی متوسط یا به اصطلاح: طبقه ی بورژوا. یعنی کسانی که به جای کشاورزی، به نوعی صنعت می پرداختند. نوعی کالا تولید می کردند. یا این که نه، نوعی خدمت انجام می دادند، مثل پزشک ها و وکلا. طبیعتا این طبقه ی نوظهور، نه مثل رعایای شوربخت و استثمار شده بودند، و نه از قدرت و نفوذ سیاسی اشراف زمین دار برخوردار بودند. به همین دلیل به آن ها طبقه ی متوسط می گفتند.


پس در یک جمع بندی کلی، در فرانسه ی قرن هجدهم، ما شاهد جامعه ای هستیم که به دو قطب رعیت و زمین دار تقسیم شده. طبقه ی نوظهوری به نام بورژوازی نیز در بینابین این دو طبقه حضور دارد که علی رغم دست و پا کردن ثروت و ایفای نقش گسترده در اقتصاد کشور، اجازه ی ورود به حلقه ی قدرت و در واقع سیاست را ندارد.


باری، زالو آن قدر در گذر سالیان خون مکید که دیگر تقریبا خونی برای مکیدن باقی نمانده بود. ثروتی که فئودالیسم از مردم گرفته و به  شاه اشراف داده بود، برایشان نظامی به بار می آورد تا بتوانند جلوی هر نارضایتی مردم بایستند، اما شاهان فرانسه یکی پس از دیگری این ثروت را خرج جنگ های بزرگ و بیهوده کردند و زمانی که حکومت به دست لوئی شانزدهم رسید، خزانه تهی شده بود.

 


و این نقطه ای ست که به شدت پتانسیل وقوع یک انفجار را دارد. زالو هر چه خون توانسته مکیده و تمامش را هم خرج جنگ های بی حاصل و یا ولخرجی های بی حساب و کتاب کرده.
 حالا خونی برای خودش هم نمانده که قدرت و هیبت نظامی اش را در برابر مردم حفظ کند و یا لااقل در برابر نارضایتی ها به مردم برگرداند و آرامشان کند.


این نقطه ی در شرف انفجار گویی داشت غبار اعتقادات سالیان دراز را کنار می زد. قشر متفکر داشت به این پی می برد که اداره ی جامعه قوانینی دارد. ژان ژاک روسو تقریبا برای اولین بار از یک قرارداد اجتماعی بین دولت و مردم سخن گفت. همان قراردادی که چیز جدیدی نبود و اجداد آن ها هزار سال قبل به صورت نانوشته و شاید حتی بدون این که خود بدانند وارد آن شده بودند و الان که همه آن را فراموش کرده بودند، اشخاصی مثل روسو آن را دوباره کشف و شالوده بندی می کردند و از این سخن گفتند که دولت باید پاسخگوی مردم باشد، نه خدا.

 


باری همین دو عامل، یعنی فروپاشی اقتصادی و دیگری نشر افکار نو بین طبقه ی متوسط و از بین رفتن خرافه های کهن، می رفت تا آتش بر نظم کهن زند. در چنین شرایطی بود که لوئی شانزدهم به سلطنت رسید.


لوئی بر خلاف اسلافش به فکر بهبود اوضاع بود. برای همین افراد متخصصی را بالای سر پیکر بیمار فرانسه آورد که مشکل را ریشه یابی کرده و درمان کنند.

 


مشکل همان طور که توضیح داده شد مشخص بود، عدم توزیع عادلانه ی ثروت در جامعه. بنابراین این مشاوران جدید لویی، راه برون رفت از این بن بست را مقرر کردن مالیات بر سر اشراف (که تا قبل از آن بر خلاف توده ی مردم از پرداخت مالیات معاف بودند) تشخیص دادند. مالیات بخشی از این ثروت را از اشراف می ستاند و خرج منافع عموم مردم می کرد و بنابراین به نوعی توزیع ثروت عادلانه تر می شد.
 اما همان طور که می توان پیش بینی کرد، اشراف سخت مخالفت کردند، و در این مخالفشان، مردم نیز همراه آن ها شدند، اما چرا؟


چون که این این طرح مالیاتی مشکلاتی برای خود مردم نیز داشت. بیم آن می رفت که اشراف بار سنگین این مالیات را باز به نوعی غیر مستقیم بر دوش رعایا نهند. یعنی اگر دولت مالیاتی بر سر اشراف مقرر کرده، خب اشراف هم بهره مالکانه ی بیشتر از رعایا و دهقانان خود می گرفتند که ثروت خودشان دست نخورد. بنابراین دست آخر باز هم این رعیت بود که متضرر می شد.


تازه گذشته از این ها، خود دولت نیز شدیدا محتاج پول بود و خواهی نخواهی حتی به صورت مستقیم هم مالیاتی که از رعایا می گرفت را افزایش می داد تا خزانه پر شود.


و این فرمولی تکراری ست که در برهه های مختلف تاریخی به انقلاب منجر شده. دولتی بودجه ی خود را خرج هزینه های گزاف و بیهوده از قبیل تسلیحات نظامی و جنگ های بی شمار در خارج از مرزها می کند به این خیال که هیبت خود را حفظ کند. وقتی که پول ها تمام شد، از آن جایی که از سال ها قبل پیش بینی زیرساخت های اقتصادی لازم را نکرده، دست در جیب مردم می کند. به شیوه های مختلف، یا در این جا با مالیات، یا در دنیای جدید با تورم و افزایش قیمت کالاهای اساسی. چرا؟ تا قدرت نظامی اش حفظ شود و جلوی خشم مردم را بگیرد، حال این که همین دست در جیب کردن ها خشم را زیادتر می کند و یک سیکل معیوب پدید می آید.


باری اشراف مخالفت کردند و حتی تا جایی پیش رفتند که شاه را خودکامه خواندند و بر آن شدند که اصلاحاتی برقرار سازند که اختیارات شاه محدود تر و مشروط شود و آن ها در قدرت با وی سهیم شوند (مشابه انگلستان، منتهی انگلستان این مسیر را بسیار زودتر طی کرده بود).


شاه در عوض بر آن شد که پارلمانی از اشراف دست نشانده ی خودش برای تصویب قوانین جدید مالیاتی تشکیل دهد اما آن ها هم مخالفت کردند.حتی خواستار تشکیل مجمع عمومی طبقات شدند، مجمعی که نه فقط از نمایندگان اشراف بلکه از نمایندکان رعایا نیز در آن حضور داشتند.


اما شاه به خوبی می دانست که با این کار علنا محدود شدن قدرت خود را پذیرفته، پس مخالفت کرد. اما اتحاد اشراف و مردم عادی نتیجه داد و شاه به تشکیل مجمع عمومی طبقات تن داد.


اشراف، به طرز خوش خیالانه ای فکر می کردند که در این مبارزه مردم ابزار دست آن ها  برای رسیدن به مقاصدشان و سهیم شدن قدرت با شاه هستند، حال آن که قضیه کاملا برعکس بود! آن ها به طرز فجیعی در محاسبات خود اشتباه می کردند و این حمایت مردم را حمایتی واقعی می پنداشتند. حال آن که در واقع خود آن ها بودند که ابزار دست مردم برای مبارزه با حکومت و رسیدن به اهدافشان شده بودند. اشراف در خواب هم نمی دیدند که چه بازی خطرناکی را شروع کرده اند و این کارشان راه را برای چه طوفانی باز خواهد کرد، طوفانی که دامن گیر خود آن ها هم خواهد شد!

 

"پایان بخش اول"
 

هومن مصباح ۲۳ تیر ۰۱ ، ۱۶:۲۳ ۳ ۳۰۶ تاریخ

نظرات (۳)

  • B.P
    پنجشنبه ۲۳ تیر ۰۱ , ۲۰:۰۲

    خب فکر کنم از اونجایی که اونقدر تاریخ نخوندم برای اینکه نظر بهتری بدم باید منتظر قسمت دوم باشم فقط میخواستم بگم مثل همیشه قشنگ نوشتی و من یکی که همراه شدم با متن ^__^

    • author avatar
      هومن مصباح
      ۲۴ تیر ۰۱، ۰۲:۱۰
      مرسیی، نظر لطفته واقعا😊🙏🏻💙، خوشحالم که جذاب بوده برات😇
  • یه کوکا
    پنجشنبه ۲۳ تیر ۰۱ , ۲۳:۲۴

    بی صبرانه منتظر بخش دوم هستم، من که خودم تاریخ زیاد نمیخونم مگر اینکه تو، توی وبلاگت بنویسی 😂 

     

    • author avatar
      هومن مصباح
      ۲۴ تیر ۰۱، ۰۲:۱۲
      😂😂 ممنونم که می خونی🙏🏻💙
      بخش دوم هم حتما، خواهم نوشت
  • SAHT
    جمعه ۲۴ تیر ۰۱ , ۰۴:۱۶

    خیلی عالی بود و واقعا قلم و نوشتن عالی ای داری. بی صبرانه منتظر بخش دوم هستم. 

    • author avatar
      هومن مصباح
      ۲۴ تیر ۰۱، ۱۷:۴۵
      تو لطف داری واقعا🙏🏻 شرمندم می کنی، امیدوارم همین جوری باشه.
      حتما حتما😁
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">