تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان


۶ مطلب با موضوع «درد دل ، انتقاد» ثبت شده است
روشنفکری و روشنفکرنمایی!

 روزی روزگاری رودخانه ای بود که ماهی های مختلفی در آن زندگی می کردند. از بد روزگار، مدت ها بود که سنگ بزرگی بر سر این رودخانه قرار گرفته و به مرور زمان جریان آب را به شدت کند کرده بود. این کندی جریان ادامه داشت تا این که کم کم آن رود زلال به مردابی بدل شد. از آن جا که این اتفاق به مرور زمان و آهسته رخ داده بود، ماهی ها متوجه این تغییر نشدند و به مرور با آن سازش پیدا کردند. حتی ماهی های نسل جدید دیگر تصوری از آب زلال در ذهن نداشتند. با این وجود، روزی ماهی دردمندی پیدا شد و از سطح دیگر ماهی ها فراتر رفت و در مورد علت این زندگی نکبت بار از خود سوال کرد. سوال کرد و کاوش کرد تا بالاخره علت را که همان سنگ بود پیدا کرد، اما او برای رسیدن و برداشتن آن سنگ مجبور بود بر خلاف جهت جریان رودخانه شنا کند. هر چه قدر دشوار، سختی این کار را به جان خرید و با تمام تلاش آن قدر در خلاف جهت جریان شنا کرد تا بالاخره به سنگ رسید و آن را از جا کند. جریان آب شدت گرفت و دوباره زندگی به آن رودخانه بازگشت.


آیا تواضع و مغرور نبودن، امری ساده لوحانه و یا حتی ریاکارانه است؟

در این که تواضع در فرهنگ اکثر جوامع دنیا یک ویژگی مثبت به حساب می آید شکی نیست، اما آیا تا به حال شده کسی ذات تواضع را از لحاظ منطقی برای شما زیر سوال ببرد؟ و به طور مثال بگوید که تواضع یک نوع ریاکاری ست و یک فرد متواضع در واقع در حال پنهان کردن درون خود و فریب دادن دیگران است؟
شما را نمی دانم، اما این اواخر، این سوال ها پس از بحث کردن با برخی از دوستانم در این مورد، برای من مطرح شد. در این بحث ها استدلال های جالبی من باب منطقی بودن غرور و محکوم بودن تواضع به گوشم خورد که در ادامه بخشی از آن ها را قرار می دهم:


خلاقیت از جنس آزادی ست!/شرح یک خاطره در وصف حال جوانه ی رو به خشکی خلاقیت در ایران

این روزها صحبت کردن از خلاقیت و اهمیت آن برای پیشرفت در هر زمینه ای تا حدودی به بحثی تکراری و کلیشه ای بدل شده است. منتقدان بی شماری مدت هاست که داد سخن می دهند که کمبود این قوه ی پیش ران در جامعه ی ما در زمینه های مختلف حس می شود و تبعات خطرناکی دارد و ... .  من نیز قصد ندارم که به تکرار مکررات بپردازم، بلکه هدفم از نوشتن این یادداشت جدید، پاسخ به چرایی این مسئله است. پاسخ به این سوال که چرا خلاقانه فکر کردن، چیزی از نو آوردن و ذوق و ابداعات جدید مدتی ست که از این مملکت رخت بربسته و چه در علم و چه در هنر و اجتماع جای خود را به تکرار و تقلید داده؟ چرا با وجود این همه مسابقه و جشنواره های مختلفی (از جشنواره های ساخت دست سازه بگیرید تا نانوفناوری و ...) که سالانه در مدارس و دبیرستان ها با هدف پرورش خلاقیت برگزار می شود، دست آخر چیزی تغییر نمی کند؟


پزشکی؛ این بار از زبان کسی که تازه سال دوم را تمام کرده!

باز هم به لطف امتحانات عزیز، مدتی ست که از نوشتن دور شده ام. اگر حس کردید که این نوشته ی جدید رنگی از تصنع در خود دارد، خصوصا این بار که قرار است برخلاف دو سه نوشته ی قبل از دل بنویسم، مرا ببخشید!


چه می شود کرد؟ از نوشتن گریزی نیست، چرا که تنها دوای این مشکل و این دورماندگی ها، نوشتن است و نوشتن، آن هم هر چه بیش تر.


به هر حال، این بار می خواهم از مسئله ای بگویم که گاه و بیگاه آسایش فکری را از من می گیرد. از رشته ای که تحصیل می کنم، از پزشکی.


اولین باره که بر خلاف عادتم، یه جورایی دارم درد دل می کنم. اگه یه چرخ کوچیک توی این وبلاگ که تازه دوباره راه اندازیش کردم زده باشین، حتما متوجه شدین که اکثر نوشته هام لحن نوشتاری دارن. این دفعه که گفتاری می نویسم هم برای همین درد دل کردنه:

چند شب پیش، برای خریدن بستنی رفته بودم بیرون.


هیولای آدم خوار کنکور

چند هفته پیش، خبر خودکشی یک جوان 19 ساله پس از کنکور، همه را به یک شوک ناگهانی فروبرد.

دیروز هم جوانی دیگر پس از اعلام نتایج کنکور با یک تفنگ شکاری به زندگی خود پایان داد.

به راستی یک انسان باید به چه نقطه ای برسد که به زندگی خود پایان دهد؟



طبقه بندی موضوعی